«بخش کووید 1 یا آیسییو جنرال قدیم. اینجا تقریبا آخر خط است. بیماران بدحال به این بخش انتقال داده میشوند». این را یکی از پرستاران بخش میگوید. به تخت شماره 7 بخش اشاره میکند. «آن را ببین. جای خالی چهارمین شهید سلامت است. همین امروزصبح(12مردادماه) بدرقهاش کردند. ایرج رحیمی، کادر درمان میناب. یکدفعه حالش بد شد و برای همیشه از پیشمان رفت». اینجا
بیمارستان شهیدمحمدی بندرعباس است. قدیمیترین بیمارستان شهر. همین چند وقت پیش همه بخشهایش را به اجبار تغییر دادند به مکانی برای بستری کوویدیها. چاره دیگری نبود. آمار مبتلایان به
کووید-19 سراسیمه بالا میرفت. بخشهایی که امکانات چندانی نداشتند، تغییر کاربری دادند. همین موجب زحمت پرستاران و پزشکان شد. پرستاران اما سختیها را به جان خریدند. با کمبودها ساختند. امروز، ششماه از ورود کرونا به هرمزگان میگذرد. از سلام نظامی و هشتگهای حمایت از مدافعان سلامت خبری نیست دیگر. کادر درمان مانده و روحی فرسوده و تنی خسته که مدتهاست رنگ مرخصی ندیدهاست.
اتاقی از آن پرستار
«بخش کووید1 شوخیبردار نیست. بهتر است از بخشهای دیگر گزارش تهیه کنید». روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی دلش نمیخواهد در این بحران، بحران دیگری بیافرینیم. هماهنگیها را با نگرانی انجام میدهد. درِ آیسییو با با قدمهای کنجکاو ما باز میشود. «محمد عابدین»، مسئول بخش کووید1 ، یک گان مخصوص و ماسک N95 در اختیارمان میگذارد. به گوشهای از بخش، پشت چند کمد فلزی رنگ و رو رفته، اشاره میکند. «آنجا میتوانید اینها را بپوشید و وسایلتان را بگذارید». در اتاقی که به اندازهی یک تنهایی است، گانم را میپوشم. اینجا آنقدر کوچک است که جایی برای خستگی پرستاران ندارد. یک تخت دوطبقه، دو چوب لباسی، یک یخچال کوچک و یک میز شیشهای پر لکه. کل اتاق را مانتو، لباس و بطریهای آب معدنی پر کردهاست. در شلوغی وسیله و ویروس، جایی برای وسایلهای ما پیدا نمیشود. از خودم میپرسم، پرستار خستگی 13 ساعت کارش را باید کجا چال کند؟ با خود ببرد به خانه؟
حسرت یک نفس
پرستاران آنقدر مشغول کارند که توجهی به ورود ما نمیکنند. دورتادور بخش پر است از تخت. تنها دو بیمار هوشیار شدهاند و با گوشی موبایلشان کار میکنند. سایر بیماران زیر سنگینی دستگاه و لولههای مختلفی که راهی به درونشان پیدا کرده، بیجان افتادهاند روی تخت. تن نحیفشان در جدال با داروهای مختلف کم آورده. پوستشان ورم کرده و درتقلای نفس کشیدناند. با هر دَم، نیمخیز میشوند. تن سنگین از ویروسشان را به زحمت از تخت میکَنند. با هر بازدم، به آغوش تخت باز میگردند. به دستگاههایی که چون جسمی کمجان، هرازگاهی نالهای سر میدهند، خیره میشوم. پرستاری که سرش خلوتتر شده به کنجکاویهایم پاسخ میدهد. میداند از اعداد و ارقام روی دستگاه سر در نمیاورم. با حوصله تک تک اعداد را برایم میخواند و تفسیر میکند. «اینجا همه بیماران با اکسیژن 100 درصد، به زحمت نفس میکشند. آن نمودار صورتی را میبینی؟ مخصوص کووید است. باید 100 باشد. مال این خانم 87 است. تا امروز صبح حرف میزد. حالا اما نمیتواند به راحتی حتی نفس بکشد. 21 سال بیشتر ندارد. زایمان کرد و در بیمارستان کووید گرفت. دو بچه کوچک دارد». بخش کووید پر از داستان است. داستان زندگی آدمهایی که شاید به زودی همآغوش خاک شوند. نفس کشیدند و بهایش زندگیشان شد. مثل همان شهید سلامت که پرستار با حسرت به تخت خالیاش نگاه میکند. مثل خانم دکتری که آمد تومور سرش را بردارد اما هرگز به خانه برنگشت و دو فرزندش را چشم بهراه گذاشت. مثل همان مردی که در مصاحبه با ایسنا میخندید و خیلی زود، برای همیشه رفت. رفت تا جای خالیاش بماند برای خانوادهاش و خستگی مضاعفش، برای پرستارانی که دوماه با او زندگی کرده بودند.
کادر درمان فقط پرستار نیست
پروندههایش را تکمیل میکند و خودش را به من میرساند. میگوید در اخبار شنیده است، اگر صدایشان را به گوش رسانهها برسانند، شاید برایشان کاری کنند. او نه پرستار است و نه پزشک. منشی است. میگوید: «ما کادر درمان نیستیم اما از بهمنماه تا امروز یکروز هم مرخصی نرفتهایم. میگویند مرخصی شامل شما نمیشود. برای حقوق و مزایا اما میگویند شما کادر اداری هستید. شرایط کاری ما با نیروهای اداری دیگر فرق میکند. ما در بخش آیسییو کار میکنیم، نه در اداره. اعلام شده که پرستاران در اولویت استخدام هستند. چرا ما را استخدام نکنند؟ تنها پرستار نیست که با مریض سروکار دارد. شرایط ما هم مانند کادر درمان است. تنها سِمتمان فرق میکند». فقط منشیها نیستند که از وضعیتشان گلایه دارند. نیروی رادیولوژی، آزمایشگاه و حتی بیماربران نیز درگیر بحراناند. مرد بلندقامتی که لبخندش از زیر ماسک ساده پزشکی بیرون زده، نزدیک میشود. میخواهد صحبتهای او را نیز گوش دهم. از حال بیماربران میگوید. از وضعیت قرارداد شرکتی و حقوق کم. از مزایایی که بهشان با افزایش حجم کار تعلق نگرفت. از پول غذایی که از حقوقشان کم میشد. از ماسکی که بهشان ندادند. از خستگی جابهجایی روزانه بیماران با ترس و دلهره. از همکارانش که کووید گرفتند و کسی ازشان نامی نبرد. میخندد و سفرهی دلش را باز میکند. میگوید حالا که تا اینجا آمدهاید پس میتوانید برایمان کاری کنید. او فقط امنیت شغلی میخواهد. جایی ندارد که پس از کار به آنجا پناه ببرد. مجبور است برگردد خانه، پیش کودکانش. میگوید اگر مبتلایشان کند، هرگز خودش را نمیبخشد.
یک کلام؛ خستگی
7 ساعت صبح، 7 ساعت عصر و 13 ساعت شب. پرستاران بخش کووید1 ششماه است که بدون مرخصی با این شیفتهای طولانیمدت کار میکنند. یکی از پرستاران میگوید از اسفندماه مرخصیها لغو شده است. حتی هفت روز نوروز را نیز نتوانستند کنار خانوادهشان باشند. همه از خستگی کادر درمان خبر دارند. کسی اما نمیتواند بفهمد ساعتها کار کردن در لباس ضدویروس مخصوص، با چند ماسک و شیلد بر صورت، یعنی چه. پرستار دیگری میگوید که پنجماه است، جداگانه خانه اجاره کردهاست. میترسد خانوادهاش را آلوده کند. بیش از 50 روز است اصلا ندیدهشان. دلتنگی خانواده، درد مشترک همه کادر درمان است. هوای اینجا برای من که به پوشیدن گان عادت ندارم، خیلی گرم است. همکارم پیشانیاش خیس عرق است. به دو کولری که در گوشهای از سالن برای جبران گرما گذاشته شده، پناه میبرم. از سختی کار با این لباسهای دست و پا گیر میپرسم. انگار داغ دلش را تازه کرده باشم، میگوید: «با این لباسها نمیتوانیم چیزی بخوریم. تا شیفتمان تمام شود انگار روزه هستیم. گرم است و عرق میکنیم. بیشتر تشنه میشویم. اما چاره چیست؟» واقعا چاره چیست؟ باید روزهی خدمت بگیرند. باید شیفتهای کاری را تحمل کنند. کسی نیست که بتواند جایشان را بگیرد. آخر هرکسی نمیتواند در آیسییو کار کند. مهارت میخواهد. حالا دیگر اگر بخواهند هم نمیتوانند نیرو کمکی بیاورند.همه درگیر جنگ با ویروساند.کرونا خون میریزد و هرمزگان در هشدار است. کادر درمان پس از رهایی از چنگال ویروس سمج کرونا، خستهتر از گذشته، باید به صف خدمت باز گردند. کسی ازشان حالی نمیپرسد. اینها را پرستاری میگوید که صدایش پشت چند ماسک محصور شده. در و دیوار سفید بخش، رنگ خستگی دارد و بس. عابدینِ مسئول میگوید همکارانش دیگر توان روزهای اول را ندارند. اگر آمار بیماران همچنان بالا برود، کادر درمان از پا میفتد. با اینحال، پرستار چون میترسد بیمارانش را، یکی یکی پس از ماهها بیخوابی، از دست بدهد، پیِ خستگی و تحمل این شرایط را به تنش مالیده است.
همچنان میایستد
درد یکی است اما درمان قطعی وجود ندارد. پرستار میترسد از این فاصله. از تداوم دلتنگی و اضطراب رابطه. از زندگی با کرونا. باطری دوربینمان خالی میشود اما دل پرستار پر است. خستگیشان را برای لحظهای پنهان میکنند و به دوربین لبخند میزنند. دستشان را به نشانه پیروزی، با اندکی تردید بالا میاورند. آخرین جملهشان خطاب به مردم است: «به فکر ما هم باشید. کمک کنید تا طوفان بحران، کم شود. تا ما هم گرمی خانهمان را حس کنیم». کولهبار سنگین از آنچه دیده و شنیدهایم، را برمیداریم و برمیگردیم. پرستار اما رفتنی نیست. او باید اینجا بماند. یا او جان کرونا را بگیرد یا کرونا...
توضیح: این گزارش، روایتی از همراهی پرستاران و کادر درمان بیمارستان شهیدمحمدی بندرعباس، در تاریخ 12 مردادماه 99 است.