من آمده ام



روزنامه‌ای نوشته بود یک مرد چینی پس از آنکه با نامزدش اختلاف پیدا کرد، وارد قفس یک ببر در باغ وحش شانگ های شد و از این حیوان خواست تا او را بخورد.
حالا ما کنار قفس می‌ایستیم و به مکالمه ی آن دو گوش می‌دهیم.
مرد: من آمده‌ام که بنده را میل کنید.
ببر: مثل اینکه طبع شعر هم داری.
مرد: بعضی وقت‌ها رباعی می‌گویم. اما اجازه نمی‌دهند کتابم چاپ بشود.
ببر: خواهش می‌کنم وارد سیاست نشو. غیر از طبع شعر، دیگر چه داری؟
مرد: زخم معده، سردرد، ناراحتی عصبی، آرتروز گردن، دیسک کمر، سنگ کلیه. علاوه بر همه ی این‌ها مقدار زیادی هم قرض دارم.
ببر: آن وقت انتظار داری که من همه ی این‌ها را بخورم؟ با این قرص و شربت‌ها که می‌خوری، حتماً مزه ات هم عوض شده. تازه، فکر نمی‌کنی اگر من تو را بخورم، سنگ کلیه ات دندانم را بشکند؟ اول برو سنگ کلیه‌ات را عمل کن، بعد بیا. از این گذشته، اگر من تو را بخورم، ممکن است طلبکارهایت بریزند این‌جا و مرا بخورند.
مرد: خواهش می‌کنم این دفعه را قبول کن.
ببر: نمی‌شود، برای ما مسئولیت دارد.                                         «زنبور»

برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها