لب‌قند‌؛

نِیسون آبی



من هیچ وقت نفهمیدم که اون گوسفندِ ننر برای چی گریه می کرد. اصل کیف زندگی، نشستن پشت نیسون آبیه. احتمالاً بقیه گوسفندها با من هم‌نظرند. دو‌ دستی کنار ماشین رو بچسبی و توی سربالایی و دست انداز هی بپری هوا و استخوان‌هات صدا بده. چوب درخت بره توی چش و چالت و خاک بره تو حلقت، ولی وا ندی.
نیسون آبی با اون شمایل تانک مانندش، سالاری بود برای خودش و حتی در اساطیر مازندران نقش آمبولانس رو هم بازی کرده بود. سمت ما همه می‌دونن که عروس عمو احمد تو یه شب بارونی، پشت نیسون‌ آبی زایید. اصلاً ژن نیسون‌ آبی یه جوری چسبیده به کروموزوم های ما که از چهار تا بچه، گوش یکی شون شبیه آینه بغل نیسون می شه.
نیسون آبی وانت نیست، بولدوزره، در حدی که این پرایدوانتی ها رو جاکلیدی می کنه می اندازه به آینه جلو که هر بار ماشین افتاده تو چاله، پراید وانتی تاراق تاراق بخوره به شیشه. تنها ایراد نیسون‌ آبی اینه که بعضی از راننده‌هاش فکر می‌کنن نامرئی ان. نه اینکه ماشین آبیه، فکر می‌کنن دارن روی پرده آبی اجرا می‌کنن و بقیه ماشین ها، آدم ها و درخت‌ها بعداً به تصویر اضافه می شن. برای همین وقتی دارن صاف راه شون رو می رن، یهو می‌پیچن، ما درست می خوریم به بغل ماشین، اون جایی که نوشته:« مفلوک، کفن که جیب نداره» له می شیم، ولی نیسون صحیح و سلامت به راهش ادامه می‌ده.
ندا شاه نوری

برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها