گروه طنز ساحل// نویسنده: بانوبوشهری
توی ذهن شلوغ پلوغ من همه چیز باید طبق اصول مندرآوردی من پیش برود. آنقدر دغدغههای بیربط ریخته که هر دفعه هم که میخواهم یک خانهتکانی ذهنی بکنم هر کدامشان را که برمیدارم که بگذارم دم درب که شهرداری بیاید ببرد، کمی وراندازش میکنم و میبینم نه خیلی ازش استفاده نکردهام و هنوز نو و تر و تمیز است فلذا منصرف میشوم و باز با همان شکل و شمایل قبل بستهبندیاش میکنم و میگذارمش سر جاش.
مثلا الکی غصه این را میخورم که اردکهای باغچه حیاطمان چرا کاری جز خوردن و خوابیدن ندارند. در عذاب نیستند از این همه بطالتی که گریبانگیرشان شده.؟
اصل بیخود دیگرم این است که چرا آدمها قبل از انتخاب اسم بچههایشان ذوق به خرج نمیدهند، قبلش نرفتهاند ادبیات بخوانند. یا تاریخ. یا عرفان.
قابلیت این را دارم که خرخره کسی که نامِ خانودگیاش مقدس است و اسم دخترش را مریم نگذاشته را به صورت جویده جویده و زخمی و خونین تحویلش دهم.
یا همین مثلا فامیلی کوهکن! چرا باید چنین پدران و مادران سهلانگاری در جامعه بچرخند؟ خب برای همین که اسم بچهشان را فرهاد نگذاشتهاند باید برایشان حُکمی چیزی در نظر گرفت.
یا اینکه مثلاً جاریها و باجناقها وضعشان از هر مَنظر باید به مراتب اسفناکتر از ما باشد.یا حداقل اگر کیفیتی مضاعف دارند نباید راست راست جلو چشم ما بچرخند و باید امکانی فراهم شود که به یک جای پرتی تبعید شوند تا ما با همین حداقلهای خودمان خوش باشیم.
تویِ محاسبات ذهنی من باید بدهند آدمهایی که با فضاحت تمام توی جمع آروغ میزنند را با کش از سقف آویزان کنند.
معتقدم بچههای جز جیگر گرفتهی فامیل که بعد از رفتنشان به دو نیروی کارِ خانم و آقا با حقوق مُکفی نیازمندی تا ویرانههای به جا مانده ازشان را سر و سامان بدهی را باید به یک بهانهای چیزی به گوشهای ببری و با سیخ داغ از قبل آماده کرده از فاصله بین دو تا گوشهایشان رد کنی.
یا کسانی که روزانه به صورت فلهای پیامهای انگیزشی و سلام صبحبخیر میفرستند را باید به عنوان نمونهکار توی جشنواره هالووین معرفی کرد.
خلاصه که اینها شمهای از محتویاتِ ذهن یک آدم است. که تاکنون به درمان جواب نداده است.