مطابق فهم رایج از
قصه فقر آن دسته از اقشار جامعه که خود را از درآمد کافی، تحصیلات عالیه، تخصص و مهارت حرفهای نابرخوردار میبینند فقیر قلمداد میشوند. با چنین نگرشی وقتی واژه فقیر از زبانی شنیده میشود بیش از همه تصویر زنان بی سرپرست، کودکان کار و کارگران فاقد مهارت به ذهن متبادر میشود. گروهی دیگر از این جماعتِ فقرا هم مبتلایان به انواعی از ناتوانیهای ذهنی و جسمی هستند. البته به روال معمول انتظار میرود چنین شهروندانی به فقر فرهنگی هم دچار باشند. اما برای تدارک و به سامان کردن بساط چنین فقری نسخهای که پیچیده شده بیشتر بر اعطای انواع تسهیلات مالی، ارائه آموزش و توانمندسازی تمرکز دارد که البته راهِ چارهی علاج این محرومیت و نابرخورداری هم همین است.
با این حال و با ظاهر شدن ابرهای تیره در آسمانِ اقتصاد و سیاست و راه پر دستانداز و ناهمواری که کشورمان پیش پای خود میبیند داستان فقر هم به مفهوم دیگری فرا رفته است. فقر در این چهرهی تازه که از خود برای ایرانیان نمایش میدهد دیگر با آموزش و فرهنگسازی نسبتی برقرار نمیکند. چون در این گونهی تازهیاب قشرِ فقیر شده اتفاقا به بخش تحصیلکرده، متخصص و صاحب فن جامعه تعلق دارد. این شهروندان علیرغم داشتن موقعیت اجتماعی و شغلی درخور و با وجود تحصیلات و تخصص به راههای دیگری برای تامین نیازهای مادیشان روی آوردهاند که اغلب تناسبی با شان و جایگاهشان ندارد. این فقرای نوآمده که وجاهتی و آب و رنگی دارند و در گذشته خانه و خودرو یا امکانات دیگری از این دست برای خود فراهم کرده بودند حالا و با درافتادن در دامچالهی فقر در نگهداری از همان داشتهها درماندهاند.
برای اقشار صاحب فن و تحصیلات عالیه بهبود شرایط مادی توقعی نامعمول نیست. اما این جماعت که با سطح قابل قبول دانش و حرفه و تخصصشان گرد و غبار فقر فرهنگی را هم بر چهره ندارند حالا در یک
سقوط آزاد به قشر فرودست جامعه پیوستهاند یا در آستانهی چنین سقوطی ماندهاند. این در آستانه بودن هم آنقدری جدی هست که با تلنگری آنها را به زیر خط فقر بیندازد.
آن طور که از نتایج پژوهشهای این حوزه بر میآید خانوارها به سرعت به خط فقر نزدیک میشوند و روشنترین نشانهی این نزدیک شدن هم در رشد شتابان قیمت ارزاق خوراکی قابل مشاهده است.
البته اقشار فرودست با بضاعت کمی که در دانش و مهارت دارند با ناتوانی مادیشان خو کردهاند و حتی شاید بتوان گفت به این وضعیت قانع هستند. چرا که در شرایط فقدان قابلیت و مهارت دوردست امیدآفرین و همراه با پیشرفتی را برای خود متصور نیستند. از این جنبه احتمالا رشد افسارگسیخته قیمت کالایی خوراکی نظیر گوشت قرمز هم اثر چندانی بر سبد غذایی این اقشار نداشته باشد. اما داستان فقر برای طبقه متوسط که حالا خود را در مرزهای فرودستی میبیند ماجرای دیگری دارد. این فقرای تازه با فهمی که از موقعیت و توانمندیهای خود دارند زیر بار شرایط جدیدشان نمیروند و آن را بی عدالتی و ظلم در حق خودشان میدانند. از همین رو دور از انتظار نیست اگر صدای نارضایتیهایشان بلند شود و به زودی موج فراگیری از
اعتراضات طبقه متوسطی که در حال فروپاشی است فضای عمومی جامعه را پر کند. این خود زنگ خطری جدی است که نشان میدهد اگر مسوولان به فکر چارهای اساسی برای اقتصاد نباشند سال 1402 دامنهدار شدن رشد فقر چهرهای مخاطرهآمیزتر از بحران را به صحنه خواهد آورد.
اگر اقشار فرودست با سطح پایین آموزش و سبک زندگی برخاسته از الگوی زیستی خانوادهمحور سنتهای بومی و دیرسال جامعه را نمایندگی میکنند طبقه متوسط
فقیر شده اما در قید بایستههای این نوع زیستنی نیست و با ارزشهای برآمده از فردیت و آگاهیهای نویافته رویای مدرن بودن و پیشرفت کردن را دنبال میکند. این میان هم آن چیزی که نگرانیها را به اوج میرساند غفلت و بی توجهی کارگزاران سیاست و اقتصاد در مواجهه با چنین وضعیتی است. ظاهر امر که گویای همین بیالتفاتیهاست. حالا و در این وضعیت تنها میماند اینکه از خودمان بپرسیم در چنین گیروداری چه آینده و چشماندازی در انتظار ماست؟