پایان انتظار 34 ساله

جمال مـــــــادرش را در آغـــــــوش کشید



صبح ساحل ، هنری - صدف  محمودی:جمال سالاری ساکن بندرپل است، او پس از 34 سال دوری و انتظار موفق به دیدن مادر و دیگر اعضای خانواده اش شده است، می گوید تمام این سال ها، تک تک لحظاتم را در حسرت دیدن او سپری کردم، حالا که گمشده ام را پیدا کردم دلم آرام گرفته، در ادامه داستان زندگی جمال، رنج ها و تلاش هایش برای دیدن خانواده اش را از زبان خودش می خوانید.

به گزارش صبح ساحل، جمال سالاری می گوید: مادرم پیش از ازدواج با پدرم با مرد دیگری ازدواج کرده بود که 4 فرزند از او داشت، سه پسر و یک دختر، پس از فوت همسرش با پدر من ازدواج می کند و من حاصل این ازدواج هستم تا سن هشت سالگی من در قطر به همراه پدر و مادرم زندگی می کردم، همه چیز به خوبی پیش می رفت و من در خانواده ای شاد، در آغوش عزیزانم بودم؛ اما پدر و مادرم با هم به مشکل برخوردند و از یکدیگر جدا شدند پدرم من را از مادرم، خواهر و برادرهایم جدا می کند...

پس از آن پدرم مجددا ازدواج می کند و من در کنار او و نامادری ام زندگی می کردم تا سن ده سالگی هم با مادرم رفت و آمد داشتم و او را می دیدم، اما پس از آن به ایران می آییم، با این حال تا سن چهارده سالگی به قطر می رفتیم اما پدرم اجازه نمی داد مادرم را ببینم، یعنی من از 10 سالگی تا 44 سالگی که سن کنونی ام است موفق به دیدن مادرم نشدم، یعنی 34 سال دوری و انتظار و تنهایی...

هنگامی که 14 سالم بود به پدرم گفتم چرا دیگر به قطر نمی رویم، او گفت من دیگر بازنشسته شده ام و نمی توانم به قطر سفر کنم.

من که نا امید شده بودم گفتم من مادرم را می خواهم! باید بروی و از او برایم خبر بیاوری، من به علت سربازی نمی توانستم از کشور خارج شوم، خلاصه با اصرار بسیار زیاد من پدرم به قطر سفر کرد و برایم خبر آورد: مادرت ازدواج کرده و به عمان رفته است،

 اما دایی ات را دیدم و با او صحبت کردم، او گفته خواهرت ابوظبی ست، پس پدرم شماره خواهرم را داد و من با وی تماس گرفتم و در خصوص مشکل خروج از کشور برایش توضیح دادم، عکس و مشخصاتم را با لنج به دوست امینی سپردم تا به خواهرم تحویل دهد اما متاسفانه خواهرم باور نکرده بود و می گفت باید جمال خودش بیاید!

دوستم وقتی به ایران بازگشت و این خبر را برایم آورد من شوکه و ناراحت شدم دوباره با خواهرم تماس گرفتم و به او توضیح دادم که نمی توانم بیایم و راست می گویم اما او متقاعد نشد و روی حرفش ایستاد. او باور نمی کرد من جمال باشم، از آن زمان تا کنون 23 سال می گذرد.

در همان سال ها بود که با روزنامه صبح ساحل در این خصوص مصاحبه کردم، یادش بخیر، تیتر خبر این بود: جمال در جست و جوی مادرش؛ اما باز هم موفق به یافتن عزیزم نشدم.

گذشت تا پدرم به رحمت خدا رفت، در این سال ها به دنبال کار و زندگی خودم بودم، سربازی رفتم، پس از اخذ کارت پایان خدمت ملوان لنج شدم، تشکیل خانواده دادم و صاحب فرزند شدم، دو دختر و یک پسر دارم اما در تمام این سال ها فکر دیدن مادر و خواهر و برادرهایم لحظه ای آرامم نمی گذاشت.

تا امسال که ویزای قطر آزاد شد و من از این اتفاق بسیار خوشحال بودم همین یک ماه پیش در ماه رمضان به دفتر هواپیمایی مراجعه کردم و پس از اخذ ویزا و بلیط بعد از عید فطر به قطر رفتم.

در آن جا دوستی داشتم به نام محمد که پدرم را می شناخت و او در این سفر به من کمک کرد. چرا که در این سال ها قطر عوض شده بود و من هیچ جا را دیگر نمی شناختم.

پس از رسیدن به قطر به محل تولدم الریان رفتم، به شکلی خیلی سنتی شناسنامه قطری ام را در دست گرفتم و یکی یکی در خانه ها را زدیم و سوال پرسیدیم، اسم مادرم رازقه حسن صالح است، از همه پرسیدیم او را می شناسند؟ اما همه گفتند نمی شناسیم.

در میان آشوب و نگرانی کوچه پس کوچه ها پسر جوانی را دیدم از او که ایرانی و بلوچ بود هم پرسیدم گفت نمی شناسم اما مردی ایرانی در این محله زندگی می کند

که 50 سال است ساکن الریان می باشد شاید او بداند، به مغازه او رفتیم اما از شانس بد ما او نیز به ایران سفر کرده بود.

آن پسر جوان رفت اما پس از 5 دقیقه بازگشت و گفت بیا به مرکز شرطه (پلیس) برویم، بعدها فهمیدم که خودش نیز پلیس بود، خلاصه مدارک را به پلیس تحقیقات الریان دادم و آن ها در کامپیوتر جست و جو کردند اما اسمی از مادر من نبود گفتند مادرت گذرنامه قطری ندارد احتمالا گذرنامه اش برای کشور دیگری ست باید به مرکز اصلی بروی تا معلوم شود.پس از آن به مرکز اصلی رفتیم و با تعجب دیدیم که اسم مادرم آن جا هم ثبت نشده بود اما من که از کودکی نام برادرهایم در خاطرم مانده بود اسم شان را گفتم، طارق و طلال، اسامی آن ها را که جست و جو کردند درکامپیوتر توانستند مشخصات و شماره تلفن آنها را پیدا کنند.

برادرهایم نیز هر دو پلیس بودند بار اول که با برادرم تماس گرفتند جواب نداد اما پس از آن پاسخ داد و من اینگونه آن ها را پیدا کردم، وقتی از یافتنشان مطمئن شدم دیگر نمی توانستم جلوی اشک هایم را بگیرم، این همه سال بی خانواده بودن را تجربه کردم، واقعا برایم یافتنشان غیر قابل باور بود.

پس از آن برادرم به مرکز پلیس آمد و من آن لحظه را هرگز فراموش نمی کنم، او با همه اعضای خانواده تماس گرفت و گفت امروز یک فاجعه بزرگ داریم! می خواست آن ها را سورپرایز کند، به خانه طارق رفتیم و همه آمدند، لحظه ای که با مادرم مواجه شدم در آسمان ها پرواز می کردم.

 او دایما سر و دستم را می بوسید و باورش نمی شد من را پیدا کرده است. من با سختی بسیار پس از 34 سال توانستم مادر و دیگر اعضای خانواده ام را پیدا کنم، این بزرگ ترین آرزویی بود که در دلم داشتم و به آن رسیدم، مادرم اکنون 75 سال سن دارد و من در این سال ها به قطر سفر خواهم کرد و با او در ارتباط خواهم بود امیدوارم دل همه آرام باشد.

برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها