در داستانها و افسانههای یونان، فردی به نام سیسوفوس وجود داشته است؛ که توسط فرمانروایان به غلتاندن یک تخته سنگ به بالای تپه و پایین آوردنش تا ابد محکوم میشود. او مجبور است هر روز سنگ ثقیلی را به بالای کوه ببرد و مجددا به پایین بیاورد و این کار را هر روز و هر روز انجام بدهد. تصور کنید چه حجمی از بی معنایی و استیصال در این تکرار بیهدف نهفتهاست.
در زندگی روزمرهی ما هم، شرایط مشابه این چنینی بسیار است، شرایطی که در آن مجبور میشویم، مدام کاری را انجام بدهیم، که قادر به یافتن «معنایی» برای آن نیستیم. محققان اثبات کردهاند، که چنین شرایطی که ما آن را «سیزیفیک» مینامیم؛ کارکرد، انگیزه و امید افراد به شدت کاهش پیدا میکند. در آزمایش عمیر کامنیکا، استاد دانشگاه شیکاگو و درازن پرلک، استاد دانشگاه امآیتی؛ به دو گروه از افراد قطعات لگو برای ساخت اشکال مختلف را داده میشود.
به یک گروه دو دلار برای ساخت هر شکل پرداخت شده و به آنها میگویند که اشکال ساخته شدهشان «بعدا» از هم جدا میشود و مجددا به جعبه باز میگردد، اما عمل جداسازی مقابل چشم آنان صورت نمیگیرد. به گروه دوم هم گفته میشود، برای ساخت هر شکل دو دلار خواهند گرفت، اما به محض اینکه افراد شکلها را میسازند، آزمایشگران مقابل چشم آنان لوگوها را از هم باز کرده و دوباره در جعبه قرار میدهند. گروه اول، کارشان را در شرایطی که به آن «معنادار» گفته میشود، انجام دادند.
آنان خوشحالتر بودند و اشکال بیشتری ساختند، چون به آنها اجازه داده شد، حس کنند که عمل انجام شده معنایی داشته و کارشان را به طور رضایت بخش انجام دادهاند. اما شرایط گروه دوم یک شرایط سیزیفیک بود، آنها نصف گروه اول با لگوها شکل ساختند، چون لذت مفید بودن و معنا داشتن نتیجهی کارشان از آنها گرفته شده بود.
در بسیاری از شرایط زندگی، مانند تحصیل، کار، روابط زناشویی، فرزندپروری و ... ممکن است، دچار احساس سیزیفیک شویم و گمان کنیم، کارمان تکراری و بی نتیجه است. میدانیم، شرایط متنوع زندگی و قدرت تغییر شرایط(هر چند اندک و ناچیز)، وضعیت ما را از سیسوفوس جدا میکند، اما مهم معنایی است، که ما برای کارهایمان در نظر میگیریم. اگر نتوانیم معنایی برای شغل، تحصیل و به طور کلی زندگی، پیدا کنیم، آهسته آهسته انگیزه، میل و کارکردمان را از دست خواهیم دارد و خیلی زود در دام افسردگی گرفتار میشویم. پس، هرکاری که میکنید، معنایی برای آن بیابید.