روزی یک دکتر عالیقدر تصمیم میگیرد به معبدی بودایی برود و آنجا به کشف درونیات خود و آنچه در جهان بیرون است، بپردازد. چندی بعد استاد معبد، دکتر را به استراحتگاه خود دعوت میکند و از او درخواست میکند برای خودش چای در فنجان بریزد و تا هنگامی که استاد نگفته دست از ریختن چای برندارد. دکتر شروع به پر کردن فنجان خود میکند و هنگامی که فنجان در حال پر شدن است شکایت میکند که اگر کمی بیشتر فنجان را پر کنم، لبریز خواهد شد. اما استاد اصرار دارد که او همچنان ادامه دهد. فنجان لبریز میشود و چایی به اطراف فنجان میریزد. استاد در ادامه برای دکتر توضیح میدهد :» تو مانند این فنجان پر هستی، هر آنچه که من بخواهم به تو بگویم در تو تاثیری نمیگذارد، مگر آنکه فنجانت را خالی کنی، دست از تصور دانای کل بودن برداری و اجازه بدهی که من آنچه باید را به تو بیاموزم». احتمال اینکه این داستان یا داستانهای مشابهی دربارهی لزوم اقرار به ندانستن یا کم دانستن شنیده باشید، بسیار زیاد است. شاید فکر کنید اینکه لازم باشد بگوییم نمیدانیم یا به اندازهی کافی نمیدانیم، مقولهای ضد روشنفکری است. اما توماس مور، رواندرمانگر و نویسندهی کتاب فصاحت سکوت، به تازگی در ارتباط با این مساله نظرات دیگری ارائه میکند. او از عبارتی با عنوان «ذهن مبتدی» استفاده میکند و توضیح میدهد که ذهن مبتدی به معنای باز بودن نسبت به آموزشها، مطالب، چهارچوبها و نظرات جدید است. تواضعی که قدردانی از مسائل جدید و ناشناخته در ما ایجاد میکند منجر به عزت نفس و یادگیری راههای جدیدتر زندگی خواهد شد. اما در مقابل اصرار بر دانستن یک موضوع و موضع گرفتن در مقابل مسائل دیگر، باعث پدیدار شدن دگم اندیشی و بسته شدن در جهانهای تازه به روی ما خواهد شد. توماس مور معتقد است مشکل اکثر کسانی که به دانش و اعتقاد خود مصر و مطمئن هستند، این نیست که نمیدانند در ارتباط با چه چیزی در حال گفتگو هستند، بلکه مشکل آنان این است که از نداستن خود بیاطلاع هستند. آنها با خوشحالی و اعتماد به نفس برای توضیح باور خود از کلماتی استفاده میکنند که خودشان هم واقعا درک نمیکنند، اما اطمینان دارند که در آن مساله دانای کل هستند. به طور کلی از قدیم تا به امروز، همهی استادید بر لزوم «ذهن مبتدی» تاکید کردهاند و به ما هشدار دادهاند که تنها با علم بر ندانستن است که میتوانیم خود را برای آموختن آماده کنیم. تنها زمانی که فنجان خود را خالی کنیم، راه برای آگاهیهای تازه باز خواهد شد. این مساله در ارتباط با روان افراد هم صادق است. بسیاری از ما گمان میکنیم که خود را به خوبی میشناسیم و لزومی به خودکاوی و سیر بیشتر در خویشتن نمیبینیم، اما واقعیت این است که ما از خودمان هیچ چیز نمیدانیم. مادامی که از این ناآگاهی بیاطلاع باشیم، بیشتر و بیشتر در زیر باری از سایهها و دروغهایی که به خود میگوییم فرو میرویم. بنابراین بهتر است به گفتهی تائو تهچینگ ایمان بیاوریم:» آگاهی بر نداستن عالی است و نداستنِ ندانستن مصیبت است».