حرف زدن با دیگران و بیان ناراحتیها، یکی از راههای تخلیهی هیجانی و کسب حمایت اجتماعی است. بر سر اینکه درد دل کردن میتواند برای ما مفید و کارآمد باشد یا آسیب زننده و مخرب، مناقشات بسیاری وجود دارد. عدهای معتقد هستند که درد دل میتواند ما را از فشار هیجانات رها کند و افقهای تازهای در تصمیمگیری بگشاید، اما برخی دیگر معتقد هستند که درد دل کردن با دیگران و افراد غیر متخصص، رنج را چند برابر کرده و زمینهی بروز سوءاستفاده را فراهم کند. اگر به تجربهی شخصی خودمان رجوع کنیم، در خواهیم یافت که درد دل کردن گاهی برایمان خوشایند بوده، هیجانات منفی و ناراحتکننده را کاسته است و در نهایت احساس کردهایم که تنها نیستیم یا از حمایت اجتماعی درخوری برخورداریم. اما در مواقعی هم بعد از درد دل کردن احساس افسردگی و ناتوانی به سراغمان آمده است، شاید رنجمان چند برابر شده و احساس حماقت، ضعف و بدبختی داشتهایم.
با این تفاسیر آیا درد دل کردن مفید و مثمر ثمر است؟ واقعیت این است که هیچ پاسخ کامل و روشنی برای این سوال وجود ندارد، طرفهای گفتگو، شرایط و موضوع بحث معین میکنند که درد دل کارآمد یا آسیبزا واقع شود. مهمترین مساله، انتخاب کسی است که میخواهیم با او به صحبت بپردازیم. کسانی که اهل سرزنش کردن هستند، دائم راهکار میدهند، مکررا میان حرف پریده و از تجربههای خودشان سخن میگویند، توانایی همدلی ندارند و نمیتوانند خود را در جایگاه دیگران تصور کنند، گزینههای مناسبی برای درد دل نیستند.
عموما بعد از صحبت کردن از مسایل خود با این افراد، احساس ضعف و افسردگی به ما دست میدهد، گاهی احساس میکنیم به شدت گناهکار هستیم و گاهی انگار لیاقت هیچ عطوفتی را نداریم. در مقابل کسانی که بدون نصیحت، سرزنش و صحبت مداوم از تجربههای خود، حرفهای ما را میشنوند، همدلی میکنند و انعکاس میدهند، گزینههای مناسب و امنی برای گفتگو محسوب میشوند. انتخاب طرف گفتگو، ارتباط چندانی با میزان علاقه و صمیمیت ندارد، دوست صمیمیای که از قضا بسیار هم به ما علاقهمند است، ممکن است مهارت ارتباطی کافی نداشته باشد و از سر دلسوزی باعث شود تصمیمات نابجایی گرفته و در نهایت احساس سرخوردگی داشته باشیم.
مسالهی مهم دیگر که به شخص درد دل کننده باز میگردد، احساس قربانی بودن است. به این عبارات دقت کنید:« همسرم مسبب درس نخواندن من بود، پدرم زندگی مرا به آتش کشید، من زندگی خود را فدای فرزندانم کردم، هیچ کس قدر مرا نمیداند، دوستانم دائم در حال سوءاستفاده از مهربانی من هستند و غیره». در بسیاری از گفتگوها، طرفین خود را در جایگاه کهتری میبینند، مدام از تجربهی فدا شدن و قربانی شدن خود سخن میگویند و مصرانه در برابر کشف واقعیات درونی و احساسات اصیل خود مقاومت میکنند.
برای مثال کسانی که همهی اطرافیان خود را مقصر کاستیهای زندگی خود میبینند و در هر گفتگویی از ظلمی که در تمام عرصههای زندگی به آنها شده مینالند، بعد از گفتگو و درد دل کردن، احساس افسردگی، پوچی و بدحالی خواهند داشت. چرا که احساسات واقعی و کمبودهای خود را دائما سرکوب کردهاند و تداعی تکراری قربانی بودن، رنج آنان را چند برابر میکنند. این افراد به جای درد دل کردن با اطرافیان، بهتر است از یک متخصص مشاوره بگیرند.
متخصصان میتوانند سوگیریها و تعابیر اشتباه از رویدادها را گوشزد کرده و مسیر اصیل تجربهی هیجانات واقعی را به آنان نشان دهند. کسانی که طرفین مناسبی برای گفتگو برمیگزینند و خود را آمادهی تجربهی احساسات واقعی خود میکنند، بعد از درد دل احساس سبکی و راحتی دارند و میتوانند با دید بازتری به مسائل نگاه کنند.