تصویر آخر کنکوری ها؛

اینجا کتابخانه عمومی: سکوت وبازی و همهمه و گاهی مطالعه



صبح ساحل، اجتماعی _ روی میز نوشته ای دیدم پر از امید و یاس اش از کسی که با خودکار آبی نوشته بود: من قبول می شوم. تو قبول می شوی، ما قبول می شویم و در زیر این نوشته با خط وخودکاری دیگر نوشته بودند: آش وماش به همین خیال باش!

صدای پا که در رفت وآمد پرتعداد پسران ودختران شکل می گرفت. صدای کولر که از قسمت دختران شنیده می شد.صدای بغل دستی که با صدای بلند در حال مطالعه بود وفکر می کرد من هم مانند او درحال آماده شدن برای کنکور هستم که با این روش مطالعه به من هم مددی رسانده باشد.

کتاب خانه های عمومی شهر علاوه برمخزن کتاب (که غالبا همه نوع کتابی هم درآن یافت نمی شود) دارای سالن مطالعه نیزهستندکه درایام پیش از کنکور امکاناتی برای مطالعه پشت کنکوری ها فراهم می کند. من گاهی به یکی ازکتابخانه های عمومی شهر می روم و  ساعتی فارغ از مشغولیت های ذهنی بی پایان زندگی، به خواندن آثار نویسندگان محبوب خودونگارش چندخطی برای رفع حس نویسندگی درسالن مطالعه می گذرانم.دو روز قبل از شروع کنکور برای یافتن کتابی و ساعتی کتاب خوانی به کتابخانه مورد نظررفتم. سالن مطالعه این کتابخانه با یک پارتیشن به دوقسمت خانم ها و آقایان با یک در ورود و خروج مجزا شده است.با ورود به سالن با چهره هایی روبرو شدم که سردرکتاب مشغول مرور نکات  درسی درزمان باقی مانده تا کنکور بودند.میز  وصندلی ها همان میزو صندلی های سال های قبل بود. میزهایی که پر است از یادگاری هاو جملات قصار و حکیمانه دانش آموزانی که سال های قبل پشت آنها درس خوانده اند وشاید الان دانشجو باشند. یک جای خوب درسالن مطالعه دراین هوای گرم  همیشه جایی است در مسیر باد کولر، پشت میزی می نشینم که در مجاورت کولر. روی میز نوشته ای دیدم پر از امید و یاس اش از کسی که با خودکار آبی نوشته بود: من قبول می شوم. تو قبول می شوی، ما قبول می شویم و در زیر این نوشته با خط وخودکاری دیگر نوشته بودند: آش وماش به همین خیال باش!

 

چند دقیقه وقت لازم است تا با لمس جلد کتابم که روی میز است پی ببرم امروز هم سطح میز آغشته به خاک(گرد وغبار) است.صندلی هم که با نشستن برروی آن پاک شده بود. درست مانند دوران مدرسه. به خواندن مشغول شدم. تا وقتی سر درکتاب داشتم تصورم از حاضران فقط همان پشت کنکوری ها وبچه درس خوان ها بود . شاید هم این افراد کسانی بودندکه از پس هزینه کلاس های تضمینی وغیر تضمینی آمادگی کنکور، برنیامده اندکه به کتابخانه پناه آورده اند.

 

اندکی از کتاب فاصله گرفتم. متوجه میز کناری شدم.میز روبروی کولر چهارنفر پشت کنکوری دو به دو روبروی هم نشسته اند و مشغول کارت بازی هستند. هرچه به مخیله ام فشار آوردم حکمت این حرکت درسالن مطالعه به جای درس خواندن را نتوانستم بفهمم چند دقیقه ای درکنار آن ها به تماشای بازی نشستم.  مشهود بود که دراین بازی تازه کار هستند. به همین دلیل پی بردم همانگونه که چند روز قبل ازهر آزمون بزرگی به تمدد اعصاب نیاز است آن چهار پشت کنکوری هم با کارت بازی به تمدد اعصاب می رسیدند. از این به بعد صداهای داخل سالن من رابه خود مشغول کرد. صدای پا که در رفت وآمد پرتعداد پسران ودختران شکل می گرفت. صدای کولر که از قسمت دختران شنیده می شد.صدای بغل دستی که با صدای بلند در حال مطالعه بود وفکر می کرد من هم مانند او درحال آماده شدن برای کنکور هستم که با این روش مطالعه به من هم مددی رسانده باشد.

 

 صداها چشم را پی خود می کشند. آن وقت بود که دیدم حاضرین درجمع های دو یا چند نفره به صبحت درمورد اتفاقات روز قبل که یکی از جمع غایب بود یا اتفاقات محله یا اتفاقاتی که درمسیر برایشان افتاده می پرداختند.همین طور صحبت از فیلم تازه ای که دیده اند، گوشی جدیدی که وارد بازار شده است و...

 

مشاهدات من این فرضیه را قوت بخشید که هنگام درس خواندن تمام خاطرات جلوی چشم خواننده درس می آید. هرکس هم تازه از در وارد می‌شد گویی همه را می شناسد وتا با همه احوال پرسی نکند ودست ندهد البته به جز من، حس مطالعه  به سراغش نمی آید. انگار همه ازیک دبیرستان هستند یا شاید هم سال هاست پشت کنکورمانده اند و با هم در همین کتابخانه آشنا شده اند.

 

پسری را دیدم برای مخفی کردن هسته ی میوه ای که خورده بود آن راکنار ستونی چسبیده به میزش قرار داد.از جایی که نشسته بود سالن را دید زدم. می خواستم نتیجه بگیرم سطل آشغالی موجود نیست که پسر دیگری با یک پرتاب سه امتیازی از فاصله ای دومتری کاغذ مچاله شده‌ای را به سمت سطل زباله که پشت یک ستون بود شوت کرد ومن را ازیک قضاوت عجولانه رهانید.

 

در این میان کسانی هم بودندکه جدا از بقیه تنها پشت میزی بی وقفه درحال مطالعه بودند. روی میز این افراد غیر ازیک یا دوکتاب چیز خاصی دیده نمی شد. اما دانش آموزان دیگر که برای تمدد اعصاب آمده بودند مسلح به انواع کتابهای کمک آموزشی وحتی تبلت و ماژیک های فسفری جهت نشان دار کردن قسمتهای مهم کتاب بودند. نکته ای که درمورد تمام حاضرین صدق می کرد سر و وضع آراسته آنها بود و این  که تلفن همراه همه زنگ خورد به جز من وسیکل پاسخ گویی به تلفن شامل:بلندشدن با صدا از روی صندلی، قدم زدن درسالن وخارج شدن از سالن برای دادن پاسخ پایانی به تماس گیرنده،  تمامی نداشت. روی دیوارهای سالن چند تا تابلو نقاشی وچند تابلوی خطاطی خودنمایی می کرد اما مانع از دیدن سیم های برق آویزان از سقف و قسمتهای کثیف دیوار نمی شد. درهمین حال انگار زنگ تفریح شده باشد پچ پچ های بی دلیل به  همهمه بدل شد که یکی از حاضرین به میز کوبیدو دوباره حس مطالعه به سالن برگشت. ساعت ناهار شده بود. بعضی با بیسکویت وبعضی با ساندویچ  وغذاهای آماده دیگر رفع گرسنگی کردند. بعداز ناهار همه چیز به روال عادی خود برگشته بود. همه به فعالیت خود مشغول بودند. آنها که درس می خواندند آنها که درحال صحبت باهم بودند  و میز جلوی کولر هم برای تمدد اعصاب مجدد بعداز ناهار به کارت بازی مشغول بودند.

 

برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها