در باب خودکشی


نویسنده: محیا تکنده

شتاب زندگی، در عصر صنعتی و مدرن کنونی آنقدر زیاد است که در هر 40 ثانیه یک نفر به شکل خودخواسته تصمیم می‌گیرد یا زیر فشاری که در گذران زندگی متحمل می‌شود، مجبور می‌شود به زندگی خود پایان دهد. خودکشی به عنوان سومین عامل مرگ افراد 15 تا 24 ساله، اینگونه تعریف می‌شود: «اقدامی آگاهانه و عامدانه برای از بین بردن خویشتن». 
طبق آماری که وزارت بهداشت در سال 1397  منتشر کرد،  در ایران100 هزار نفر خودکشی کردند. به طور متوسط از هر 100هزار ایرانی 125 نفر اقدام به خودکشی کردند، که 6 مورد از آن‌ خودکشی‌ها منجر به مرگ شده است. اما چرا انسان‌ها در این ابعاد گسترده تصمیم به نابود کردن زندگی خود می‌گیرند؟ جامعه‌شناسی و روانشناسی به این پدیده‌ی رو به گسترش با دیدهای متفاوتی نگاه می‌کنند، روانشناسان ناامیدی و میل به پایان دادن به زندگی خود را امری نسبتا درون‌ روانی می‌دانند، که به اختلالات روانی و کارکرد سیتم عصبی مرکزی وابسته است.
 برای مثال فروید معتقد بود، خودکشی حاصل خشم از یک دیگری مهم است. اما چون آن خشم توسط خود فرد و دیگران تایید نمی‌شود، خشم درونی می‌شود و حاصل آن نفرتی است که متوجه خود فرد است. این نفرت از خود می‌تواند در نهایت باعث  خودکشی شود. از طرف دیگر نظریه پردازان شناختی مانند آرون بک به نقش ناامیدی و افسردگی تاکید دارند. از نظر آن‌ها سوگیری‌ها و خطاهای شناختی باعث شکل‌گیری مثلث شناختی در افراد می‌شود، مثلثی که سه گوشه‌ی آن را دید منفی نسبت خود، نسبت به دیگران و نسبت به آینده شکل داده است. طبق مصاحبه‌هایی که روانشناسان با افراد نجات یافته از خودکشی انجام داده‌اند، انگیزه‌های آن‌ها را در چند طبقه دسته‌بندی کرده‌اند.
 آرزوی فرار، انتقام از بازماندگان، دوباره دیدن عزیز از دست رفته و میل زیاد به فرار از شرایط کنونی از جمله بیشترین انگیزه‌های خودکشی بوده‌اند. اما در جامعه شناسی، خودکشی بیش از آنکه یک پدیده‌ی فردی باشد، یک پدیده‌ی فرهنگی اجتماعی است و باید علت آن را در ساختار و مناسبات اجتماعی جست‌وجو کرد. زمینه‌ی زیستِ اجتماعی و اقتصادی، از بین رفتن آرزوها، ناامیدی نسبت به تغییر شرایط و غیره را مسئول این پدیده می‌دانند. جوئل شارون جامعه شناس، به ارتباط بین نابرابری اجتماعی و احساس استیصال یا تیره‌بختی می‌پردازد.
 او معتقد است، نابرابری اجتماعی به معنای عدم وجود فرصت‌های برابر برای رشد و برون رفت از وضعیت موجود می‌باشد، که نهایتا منجر به فقر خواهد شد. اگر «فرصت» در زمینه‌ی کلی جامعه ایجاد نشود، افراد توانایی تغییر شرایطی که به طور انتسابی در آن قرار گرفته‌اند را پیدا نمی‌کنند. 
در نهایت کسانی که ثروتمند بودند، ثروت را به نسل‌های بعدی منتقل می‌کنند، و طبقات فرودست هم همچنان در وضعیت خود باقی خواهند ماند. در نتیجه افراد طبقه‌ی فرودست در ناامیدی حاصل از ناتوانی در تغییر شرایط خود غرق می‌شوند و گمان می‌کنند در پهنه‌ی تاریک زندگیشان تنها راه باقی مانده، خودکشی است. 
صحت این ادعا را می‌توان در آمار پیدا کرد. شهرهایی با آمار بیکاری و نابرابری بالا، آمار خودکشی بیشتری را هم نشان داده‌اند. اما راه‌گشاترین ایده‌ی تبیین خودکشی آن است که هم به دلایل اجتماعی و هم به دلایل روانشناختی توجه کند. چرا که راهکارهای پیشگیری از خودکشی، وابسته به تفسیری است که از آن می‌شود. اگر مداوما به دلایل فردی و روانشناختی آن توجه شود، از علل جامعه‌شناسانه آن بازخواهیم ماند و برعکس قضیه هم صادق است. در نتیجه تا با یک رویکرد همه‌جانبه به بررسی مساله نپردازیم، قادر به تعدیل آمار رو به فزونی آن در کشور نخواهیم بود.

برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها