صدف محمودی-صبح ساحل//«در میان امواج» مستندی ست از کوششها و مشقتهای رقیه در راستای نگهداری بازارچه و درگیریهای او با شهرداری میناب. رقیه تلاش می کند برای رنان دستفروش بازارچه میناب امنیت شغلی ایجاد کند اما شهرداری مانع اوست. در افسانههای جنوب کشور «داماهی» نام ماهی بزرگ و زیبایی است که در اعماق آبها زندگی میکند و به یاری مردم میشتابد و حتی خود را فدای آنها میکند. مستند ۹۰ دقیقهای در میان امواج با نمایی از «رقیه ذاکری» شخصیت اصلی فیلم در کنار خلیج همیشه فارس آغاز میشود و او داماهی را – که خود در طول مستند شبیهش میشود – معرفی میکند، فیلم قصهی زنی میانسال و فداکار در شهر گرم و محروم میناب را روایت میکند که به گفته خودش ۶۰۰۰ دستفروش را ساماندهی کرده، برایشان سایهبان زده و اطلاعاتشان را جمعآوری کرده و به نوعی میتوانیم بگوییم کارآفرینی کرده است و همهی اعضای انجمن زنان ساحل میناب که برایش تمام دنیاست و او را قلبا دوست دارند.در ادامه صحبت های مینا کشاورز کارگردان این مستند را می خوانید. بیوگرافی من متولد 1363 در شیراز فارغالتحصیل مهندسی صنایع از دانشگاه آزاد شیراز هستم. شروع فعالیتم با روزنامهنگاری و ترجمه از سال 1381 با راهاندازی یک وبلاگ تخصصی درباره سینما و پسازآن در سال 83 بهعنوان همکار ثابت بخش مستند نگاری در ماهنامه فیلم نگار و نوشتن جستهگریخته مطلب در روزنامههای شرق، اعتماد، کارگزاران و... فعالیت کردهام. از سال 85 تا-88 دبیر بخش فیلم کوتاه در ماهنامه فیلم نگار بودم و در حال حاضر عضو هیئت تحریریه سایت تخصصی «و مستند» هستم. علاوه بر فیلمسازی و تهیهکنندگی مشترک با چند کمپانی تولید فیلم مستند در فرانسه هلند و نروژ ، سابقه داوری در جشنوارههای داخلی و خارجی فیلم کوتاه و مستند و همچنین حضور در ورکشاپ ها و فروم های بینالمللی را در کارنامه خود دارم چگونگی ساخت مستند «در میان امواج»فیلم «در میان امواج» مستند بلندی است که قصه رقیه ذاکری زنی مینابی را روایت میکند که در طول چند سال تلاش کرده زنان و مردان دستفروش سطح شهر میناب را در یک مکان مشخص به اسم پنجشنبهبازار میناب ساماندهی کند. اما بارونق گرفتن محل بازار و تغییر مدیریت شهرداری میناب ، جنگ او و شهرداری بر سر نگهداشتن بازار شروع میشود. من از سال ۹۰ تا ۹۵ درگیر ساخت این فیلم بودهام البته در این فاصله یک فیلم دیگر هم ساختم و چند کار کوتاه تهیه کردم ولی در این ۵ سال «در میان امواج » پروژه اصلی کاری بود که داشتم. قصه رقیه و بازار را نمیتوانستم رها کنم و باید دنبال میکردم برایم مهم بود ببینم سرانجام این پروسه چه میشود .اواخر سال ۸۹ فیلم «ناخوانده در تهران» را تمام کرده بودم و درگیر ساخت دو فیلم در افغانستان به همراه امین بهروز زاده بودم. در همان سال در سیمای مراکز استانها فیلمهای مستندی قرار بود تولید شود. یادم هست به من هم پیشنهاد داده شد برای یکی از استانها کارکنم و اولین انتخابم استان هرمزگان بود چون قبلاً سفرکرده بودم و در پروسه ساخت یک فیلم در آنجا حضور داشتم و برایم جغرافیا و فضا بهقدری گیرا بود که دوست داشتم دربارهی این منطقه کارکنم و ازآنجاییکه پنجشنبهبازار میناب را به خاطر قدمت تاریخیاش میشناختم ، تصمیم گرفتم درباره بازار و دستفروشهای زنی که در آن کار میکردند فیلمی بسازم . بعد از چند ماه این پروژه از طرف صداوسیما مراکز استانها کلاً متوقف شد اما موضوع، من را رها نکرد. درواقع در سفر تحقیقی دومی که داشتم متوجه یک اتاق خیلی کوچک در ورودی بازار شدم، واردش شدم و دیدم خانمی در حال صحبت با چند دستفروش هست و درعینحال آنجا را مدیریت میکرد. خیلی آن صحنه برایم گیرا بود. بعد از چند لحظه از من پرسیدند میتوانم کمکتان کنم؟ که خودم را معرفی کردم و آشنایی ما شکل گرفت. تصمیم گرفتم فیلمی درباره موقعیت و رابطه خانم ذاکری با بازار و چالشی که با شهرداری برای نگهداشتن بازار داشت بسازم. اکرانهای جهانی و داخلی اما نه در هرمزگان!فیلم بعد از تقریباً ۵ سال در مهرماه ۹۵ تمام شد و تاکنون در چندین جشنواره فیلم در کشورهای نروژ، چک و بلژیک نمایش دادهشده است. باید بگویم این فیلم در پروسه تولید جوایز زیادی از موسسههای فیلمی مثل ایدفا، بیروت، ترایبکا، سورفوند و....دریافت کرده بود. در ایران فیلم در جشنواره سینما حقیقت در آذر ۹۵ اولین نمایشش را داشت و استقبال خیلی خوبی از آن شد و هر دو نمایش فیلم با بیش از ظرفیت سالن برگزار شد. دریکی از نمایشها خانم رقیه ذاکری هم حضور داشتند که به نظرم فوقالعاده بود مخاطبها میتوانستند شخصی را که در فیلم در ۵ سال دنبال کرده بودند در سالن ببینند و با او صحبت کنند. متأسفانه فیلم هنوز در هرمزگان نمایش داده نشده است اما خیلی مشتاقم که این اتفاق بیفتد ما به یک سالن نمایش احتیاج داریم و باید با مسئولین وارد مذاکره بشوم و خیلی دوست دارم که فیلم در میناب در همان بازار و برای دستفروشها نمایش داده شود. این بهترین اتفاقی هست که میتواند برای این فیلم بیفتد امیدوارم بتوانم.در حال حاضر مشغول ساخت فیلم جدیدی هستم که ابتدای راه است و همینطور انجام یک پروژه مستند تعاملی با یک کمپانی هلندی درباره بحران آب در ایران. تجربه تهیهکنندگی در فیلم «در میان امواج» برایم خیلی لذتبخش بود و دوست دارم جز فیلمسازی بتوانم بهعنوان تهیهکننده در پروژههای دیگری هم فعال باشم.امیدوارم «در میان امواج» در شهرهای مختلف هرمزگان یا حداقل در میناب و بندرعباس اکران بشود. چون در آن منطقه کارکردم و این خیلی برایم اهمیت دارد که مردم همان منطقه فیلمم را ببینند. در پایان از امین بهروز زاده و بقیه عوامل فیلم که در این ۵ سال تولید من را حمایت کردند و همراهم بودند، ممنونم. همینطور از خانم رقیه ذاکری و خانوادهاش که به من اجازه دادند با دوربینم چند سال در کنارشان باشم سپاس گذارم.عوامل تولید این فیلم عبارتند از: تهیهکننده و کارگردان: مینا کشاورز، تدوین: ورونیک لاگوارد سگوت، تصویر: مینا کشاورز و امین بهروززاده، طراحی و ترکیب صدا: اودون روستاد، یورگن میر و ساندر اولسن، موسیقی: امین بهروززاده، گفتار متن: رقیه ذاکری، تصحیح رنگ و نور: کاتو لاولی، تهیهکنندگان مشترک: کریستین فالک و تورستین پالیوس، محصول ایران، نروژ، فرانسه و لبنان. گفتند تو می توانی اما جلویم ایستادندفکر می کنیم با آن چه که از زبان «مینا کشاورز» کارگردان این فیلم درباره «رقیه» خواندید تمایل بسیاری دارید که با این بانوی مینابی آشنا شوید، گفت و گوی خواندنی او با یک سایت خبری در پی می آید: خانم ذاکری به عنوان اولین سؤال، چه اتفاقی افتاد که به فکر تشکیل سازمان مردم نهاد «زنان ساحل میناب» افتادید؟به خاطر مسائل و مشکلات زندگی که با شوهر سابقم بر سر مسئله اعتیادش و همچنین تفاوت دیدگاه فرهنگی داشتم، برای گرفتن مشاوره به فرمانداری مراجعه میکردم و مسائلم را با مشاور فرماندار در امور زنان در میان میگذاشتم. مشاور فرماندار، همان موقع به من میگفت تو با همه مشکلاتی که داری یک الگویی هستی برای همه، همچنان استوار هستی و برای زندگیت و برای بچههات تلاش میکنی، شما را نمیشود آدم مایوس یا ناامید فرض کرد. همینکه شما تلاش میکنید این یک قدرت است. بهم میگفت که مطمئن است با توانی که من دارم در آینده یک مجموعه خیلی وسیعی را میتوانم بهکار بیندازم. سال ۷۹ در دولت آقای خاتمی بود که ایشان به من گفتند که یه بخشنامهای آمده که از طریق آن، میتوانید یک ان.جی.او. ثبت کنید. گفتم ان.جی.او. چی هست؟ گفت یک سازمان مردم نهاد است که بعدها میتوانید به مردم کمک کنید، به جامعه کمک کنید. میگفت، چیزی که شما دنبالش هستید و اگر الان تنهایی به دنبال هدفت هستی، اون وقت با جمع به هدفت میرسی و جمع میتواند از این پیگیریهایی که تو داری میکنی استفاده کند.از پیشنهادش بدم نیامد. چون از قبل در خانوادهای بزرگ شده بودم که خیلی اجتماعی بودند. این شد که فرماندار کمک کردند که ما ان.جی.او. را تأسیس کنیم. الان ۶ هزار عضو داریم. از همه اقشار جامعه، حدوداً ۱۲۰۰ نفر دستفروش ، که حدوداً ۸۵۰ نفر از آنها ،خانم هستن و مابقی آقا . این سمن، اسمش «زنان ساحل میناب» است، اما ما براساس اساسنامهمان، از صد درصد، سی درصد میتوانیم از آقایان هم عضوگیری انجام دهیم. چگونه به این نتیجه رسیدید که دستفروش ها را ساماندهی کنید؟ان.جی.اوی ما، هفت هدف بر اساس نیازهایی که در منطقه بود، برای خود تعریف کرد. ایجاد اشتغال، توانمندسازی زنان، محرومیتزدایی فرهنگی، راهاندازی کارگاههای آموزشی، راهاندازی مشاغل برای توانمندسازی زنان. یک جوری هدفها همه به هم وصل بودند و نیاز بود که این شبکه تشکیل بشود. وقتی از توانمندسازی زنان حرف میزنیم، محرومیتزدایی فرهنگی هم باید در کنارش بیاید، آموزشها در کنارش باید باشد، ایجاد بازارچهها باید باشد. یعنی اینا همه به هم وصل هستند. یعنی فرهنگسازی که اجتماع سالم و نیازهای اولیه هر انسانی در آن تأمین شود. پنجشنبه بازار میناب، پنجشبنه بازاری است که قدمتی تاریخی دارد، شاید قدمتش به سیصد سال پیش برگردد ولی همیشه بی سرو سامان بوده و ما همیشه دوست داشتیم این بازار نظمی بگیرد و هویتی داشته باشد و افرادی که در آنجا کار میکنند نیز هویتی حقوقی شخصیتی داشته باشند. سال ۸۶ بود، ما میدیدیم که سد معبر شهرداری خیلی زنان دستفروش را اذیت میکند. میدیدیم که زنها زیر آفتاب یا در خاک نشستند و دستفروشی میکنند، این برای ما خیلی دردآور بود. با توجه به اینکه این مسئلهای بود که در اهداف ان.جی.او هم تعریف شده بود، یک نامه به شورای شهر و شهرداری زدیم که ما حاضریم در این زمینه با شما همکاری کنیم که موضوع دستفروشی با چهره خوبی در مجامع عمومی ثبت شود.در قالب این پیشنهاد ما، جامعه دستفروشان به یک جایگاهی میرسیدن فقط جایگاه خرید و فروش نبود، بلکه یک مجموعهای تفریحی توریستی برای جذب توریستها بود و علاوه بر آن به عنوان الگوی ساماندهی هم برای کشور خودمان. بعد از این پیشنهاد ما بود که، شهرداری زمینهایی را که بایر بود به ما پیشنهاد داد و به ما گفت که ما میتوانیم این زمینها را در اختیار شما بگذاریم. زمین که انتخاب شد، برای این جمعیت یعنی ۱۲۰۰ نفر دستفروش بهترین موقعیت بود. هم یک گوشه شهر بود و مزاحمتی برای کسی نداشت. از راهها دور نبود، ولی هنوز جادهای هم آنجا به نیامده بود. مشکل رفت و آمد وجود داشت. ولی چون یک هدف عمومی بود، شهرداری تعهد داده بود که سرویس رفت و آمد بگذارد. که متأسفانه این کار را نکرد . سرمایه برای ساخت زمین چگونه تأمین شد؟همهاش سرمایه شخصی خودِ ما بود. تقریباً ۲۵۰ میلیون تومان در سال ۸۶ جمع کردیم. جنگ ما با شهرداری هم سر همین منابع مالی بود. چون سرمایه را ما گذاشته بودیم. ولی اینها نه حاضر بودند با ما قرارداد ببندند و نه وضعیت ما را مشخص کنند. نه هزینهای را که کرده بودیم به ما عودت بدهند. یعنی شهردرای با شما قرارداد نبست؟نه، سر همین این بحثها شروع شد. پس چه طور شهرداری قرارداد نبست و زمین را در اختیار قرار داد؟مناقصهای برگزار شد و چون سرمایهای که ما اعلام کرده بودیم از همه بیشتر بود، برنده شدیم و بعد صورت جلسه واگذاری و قرارداد نوشته شده داشتم اما قرارداد امضا شده نداشتم. به محض اینکه وقت این رسید که شهردار باید قرارداد را امضا میکرد، شهردار عوض شد و یعنی یک شهردار جدید آمد و اعلام کرد من اصلاً با این پروژه مخالفم. ما هم گفتیم مسئلهای نیست، شما مخالفی، پس هزینههایی که ما کردیم را به ما عودت بدهید. ما هم کل پروژه را به شما تحویل میدهیم وکنار میرویم. که متأسفانه اینکار را نکردند منجر شد به بحثهای گستردهتر. یک مقدار از نظم داخلی بازار میگویید که چه جوری تأمین میشد؟ دستفروشها چه جوری میتوانستند وارد بازار شوند؟ ثبتنام آنها چه طور انجام میشد؟ما از همان اول، کار را برنامهریزی کرده بودیم. یعنی اینکه حتماً کسانی که به عنوان فروشنده در مجموعه وارد میشوند، باید کارت شناسایی داشته باشند و بدون کارت شناسایی، فروش در این مجموعه غیرمجاز بود. یعنی قانونی نوشته داشتیم و این قانون بود که اجرایی میشد بر اساس این قانون، به خاطر بیبضاعت بودن خیلی از دستفروشان، سال اول بدون هیچ هزینهای اینها را به عضویتِ همزمانان.جی.او و بازارچه در آوردیم. سال دوم فقط کارت شناسایی گرفتیم و سال سوم هفتگی مبلغی به اندازه ۵ هزار تومان یا هفتهای ۲ هزارتومان بستگی به متراژی که مورد استفاده قرار میگرفت، یا اینکه در آفتاب بود یا در زیر سایبان بود یا روی سکو داشت فرق میکرد. درآمد دستفروشان در بازارچه کفاف زندگیشان را میداد؟ استقبال آنها از بازار چطور بود؟دستفروشها همه راضی بودند، خیلی راضیتر از الان که بازار به شکل سابق نیست. تا زمانیکه پروژه اجرا میشد، همه چیز خیلی خوب بود. کل دستفروشها را فراخوان زدند. دیگر دستفروشی در سطح شهر نبود. نیروی سد معبری نبود که دستفروشان را آزار بدهد. اول، برخی از دستفروشانی که در سطح شهر بودند در برابر این تغییر مقاومت کردند. بعد از این که دستفروشان داخل بازار رضایتشان را از مجموعه اعلام کردند، همه آمدند. یعنی تمام دستفروشان سطح شهر میناب جمع میشدند در بازارچه. هجوم شبانه شهرداری به محل ساماندهی دستفروشان و درگیری فیزیکی و تخریبی که در فیلم هم به آن اشاره میشود، کی و بر سر چه موضوعی اتفاق افتاد ؟سال چهارم کارم بود، که این اتفاق افتاد. شهردار وقت با برنامه «انعکاس» که یک برنامه استانی است مصاحبه کرد و اعلام کرد که خانم ذاکری توان مالی اجرای این پروژه را ندارد که من بلافاصله از صداسیما خواستم که جواب من هم باید پخش شود. چون از یک رسانه عمومی و ملی اسم من را آورده شده، رئیس صداو سیما اول مقاومت کرد که اینکار انجام نشود، که من گفتم اگر این کار را انجام ندهید شکایت میکنم. آخر سر گفتند این برنامه انعکاس است و همه میتوانند مشارکت داشته باشند و من گفتم پس باید رو در رو با شهردار مصاحبه انجام شود. با برنامهریزی صدا و سیما با شهردار و من یکجا در مجموعه بازار مصاحبه انجام شد، شهردار مجدداً حرفایش را تکرار کرد و من هم در جواب، بر اساس اسنادی که داشتم جلوی دوربین گفتم که توان ما چه بوده و ناتوانیمان هم به علت کمکاری شهرداری بوده که پروژه اینطور شده. بعد از اینکه مناظره پخش شد استاندار، آقای هاشمی تختی بلافاصله شهردار را استیضاح کردند و شهردار عزل شد و شهردار جدید آمد.همه گفتند این شهردار با یک دید خیلی بزرگ آمده که شهر را از این وضعیت در بیاورد. بزرگترین مشکل شهر ما مجموعه پنجشنبه بازار بود و چون قشر عظیمی از مردم کارشان در پنجشنبه بازار بود، رفتم شخصاً با شهردار جدید صحبت کردم. ایشان گفتند من حتماً همکاری میکنم که این مشکل حل شود و پیشرفت خوبی داشته باشد. همین شهرداری که به من وعدههای خیلی خوبی داده بود بعداً مسبب درگیری و تخریب شد. به نظر شما شهرداری چرا اینکار را کرد؟ خودش میخواست مدیریت بازار را داشته باشد؟هیچ کسی نفهمید هدف اینها از اینکار چی بود. با وجودیکه ما ۵ سال فرهنگسازی کرده بودیم. بودن بازار به نفع مردم بود. برای نفع شخصی من یا شهردار که برپا نشده بود. نظم آنجا، کارت شناساییدار کردن آنجا، قابل تمدید بودن عضویت دستفروشان تا سالهایی که بخواهند دستفروش بمانند. جمع شدن سابقه فعالیتشان، وجود سرویس بهداشتی و نمازخانه و انباری نفع شخصی من که نبود، نفع عمومی بود. برای دستفروشها بعد از تخریب چه اتفاقی افتاد؟شهرداری هربار از داخل تخریب میکرد. حصار زمین را خراب میکرد. هر دفعه که میآمدند یک چیزی را در مجموعه خراب میکردند و مجموعه را به تنش میکشیدند. در قراردادی که با شهرداری بستیم، مسئله تأمین امنیت با شهرداری بود ولی اینکار را هم هیچ وقت انجام نداد. دستفروشان در این رفت و آمدهای شما به شهرداری، فرمانداری، وزارت کار و قوه قضائیه شما را همراهی کردند؟دستفروشان را مدام به بهانه ساماندهی در شهر به زمینهایی که مستهلک بود برده بودند. همان اول که من داشتم کار را انجام میدادم، به من گفتند با تو هم اگه بیاییم، همین اتفاق میافتد و من به آنها قول دادم که اگر جایی که من در نظر گرفتم بیایند، دیگر آن اتفاقها تکرار نمیشود. دستفروشها چون از قبل و سالهای گذشته نحوه کاری شهرداری با پدران و مادرانشان را دیده بودند، بیشتر از من اطمینان داشتند به هر حرفی که میزدند. ولی چون من در حد آنها شناخت روی شهرداری نداشتم، برای همین، حرف آنها را، آن زمان باور نکردم و کار را شروع کردم. بعد ازاین اتفاقات هم، دستفروشان نه نیاوردند. آنها شهرداری را به عنوان یک دولت قبول دارند و فکر میکردند اگر از من پشتیبانی کنند، زور من به شهرداری نمیرسد و من از گود خارج میشوم و از طریق اسامی اینها و چهرههای اینها، گروههایی اذیتشان میکنند. عکسالعمل نمایندگان شورای شهر چه بود؟هیچ. یعنی فقط وقتی نزدیک انتخابات بود کاندیداها آمدند و گفتند اگر ما بردیم و انتخاب شدیم حتماً رسیدگی میکنیم. در صورتی که بعد از انتخابات یک بار هم پیش ما نیامدند، اصلاً ما بارها نامه زدیم، درخواست نشست دادیم، یک بار هم با ما جلسه و نشست نگداشتند. در مستند نشان داده میشود که شما پیش خانمی در معاونت زنان میروید و اسناد را نشان میدهید و بعضاً هم تماس تلفنی بعد از هجومهای شهرداری با ایشان برقرار میکنید. ایشان چه کسی هستند و چه کاری در پایان ماجرا توانستند برای شما انجام دهند؟خانم آرامی معاون خانم مولاوردی هستند. خیلی صحبتها شد و جلسات متععدی هم برگزار شد اما ما عملاً عملکردی ندیدیم. شما در فیلم خیلی از اداره کار حرف میزنید و میگویید که بارها برای پیگیری کار به تهران و حتی وزارت کار رفتید، آنها چکار کردند؟آقای ربیعی کاملاً در جریان ماجرا بودند. ما به دستور وزیر کار که گفت برید در قالب تعاونی که دیگر از این طریق نتوانند به شما فشار وارد کنند، سال ۹۲ تعاونی تشکیل دادیم. ما با دستفروشها جلسه گذاشتیم، حاضر شدند از شکمشان بزنند، از لباسشان بزنند از همه چیزشان بزنند که پول زمین را به شهرداری بدهیم. ولی بازهم شهرداری حاضر نشد و عنوان کرد که این خانم زمین را بیاجازه شهرداری تصرف کرده، در صورتی که تمام قضات شهر در جریان این ماجرا بودند که اصلاً تصرف عدوانیای وجود نداشته. بعد از این ماجراها، از دفتر ریاست جمهوری به من زنگ زدند و گفتند که پرونده شما در شعبه قوه قضاییه تهران در جریان است و شما میتوانید فلان شعبه بروید و پیگیری کنید که خود رئیس جمهور را موضوع دستور داده. ما چون سه شب قبل از انتخابات اینها درگیری به وجود آورده بودند، یکی از مسئولین وقت گفت با تمام این صحنهسازیها و کارها آنها قصد دارند علیه شما استفاده سیاسی کنند و خودت را کنار بکش. چون تو خیلی برای این شهر زحمت کشیدی. زندگی شخصی و موقعیتت را میخواهند از بین ببرند. صحنه آخر فیلم، ما مجموعه بازارچهای را که یک روزی رونق داشت و پر از دستفروش و خریداران بود را میبینیم که به یک زمین بایر تبدیل شده که در یک طرفش هم ساخت و ساز صورت میگیرد، دستفروشها پس کجا رفتند؟آنها (دستفروشان) زمین را ارزشدار کردند و متأسفانه خیلیهایشان دوباره برگشتند به کوچهها و زیر ضربِ سدمعبر شهرداری. و در زمینی که حالا ارزشمند شده است عدهای شروع کردند به ساختوساز. (نقل گفت و گو از سایت میدان)