روانشناسی کار یا روانشناسی صنعتی یا سازمانی، به حیطهیی از روانشناسی گفته میشود که ظاهرا برای بهبود شرایط کار، کمک به کارگران و ارزیابی روانی آنان به کار گرفته میشود. این نحله از روانشناسی به مسائلی مانند القا مثبتگرایی، انجام ارزیابیهای روانسنجی، کاهش استرس، امنیت روانی و غیره در محیط کار عموما محیط صنعتی و کارخانهیی) میپردازد، اما واقعا و در ابعاد ریشهیی چه ارتباطی با کارگران و کار آنان دارد؟ از آنجا که هیچ رخدادی بدون در نظر گرفتن سیرتاریخی آن قابل بررسی نیست، بهتر است به ریشهی تاریخی روز جهانی کارگر بازگردیم.
هنگامی که نام موفقیت به میان میآید، سیلی از اهداف، موقعیتها و مسیرهای شخصی و اجتماعی برای ما تداعی شده و احتمالا از تصور آنها غرق در لذت و شادکامی میشویم.
خیانت، روابط فرازناشویی و میل به افتادن در گرداب روابط سطحی و کوتاه مدت، در هرکسی با هر ویژگی شخصیتی امکانپذیر است، اما صفات، روحیات و حالات شخصیتی وجود دارد که پیشبینی کنندهی بسیار قوی در رفتارهای آسیبزا، بیتعهدی و کژروی است. محققان روانشناسی معتقد هستند که چهارگانهی تاریک شخصیت، منجر به شکلگیری بیشتر خیانت و روابط خارج از چهارچوب در افراد میشود. این چهارگانه شامل ماکیاولیسم، جامعه ستیزی، خودشیفتگی و دیگر آزاری میباشد.
بسیاری از مراجعانی که برای دریافت خدمات روانشناسی مراجعه میکنند، در بدو ورود و آغاز فرایند مشاوره همانطور رفتار میکنند که عادت کردهاند در زندگی روزمره از خود بروز دهند و بعد به مرور زمان و تجربهی احساس امنیت خود واقعیشان را بروز میدهند.
تا مدتی پیش صحبت از ناخوداگاه و مکانیسمهای دفاعی آن در مقابل عموم مردم بسیار دشوار بود، اما حالا به لطف فضای مجازی و دسترسی عموم مردم به مطالب اینترنتی و جهانی، راحتتر میشود در مورد مسائل تخصصی روانشناسی و روانکاوی صحبت کرد. با وجود نکات مثبتی که این مساله در خود دارد، نکات منفی آن دردسرهای بیشتری ایجاد میکند.
اصولا آموزش، اندیشه و حل مساله در جامعهی ما بسیار بحران محور است. به این معنا که تا بحران، فاجعه و سانحهیی رخ ندهد، به ضعف زیرساختها و عوامل اساسی توجهی نمیشود.
همهی ما افرادی را میشناسیم که به نظر میرسد همیشه در حال خرید هستند، مهم نیست به چه طبقهی اقتصادی تعلق دارند، به هر حال خرید کردن و حتی خرید کالاهای غیر ضروری در لیست همیشگی برنامهی آنان قرار دارد و این موضوع آنقدر همهگیر شده که ممکن است خود ما هم یکی از همین افراد باشیم.
این روزها با تجربهی جامعهی مدرن، انسان برای خودشناسی و کشف موارد موثر بر کنش و واکنش خود، بیش از اینکه به کتابهای خودیاری، خودشناسی و روانشناسی نیاز داشته باشد، به کتابهایی در حوزهی جامعهشناسی نیاز دارد.
کتابهای خودیاری بسیاری تا کنون در حوزهی روانشناسی به رشتهی تحریر درآمدهاند، اما تعداد کمی از آنها توانستهاند مرز بین سادهنویسی، تمثیل، انگیزه دادن به مخاطب و روان بودن را با مبتذل شدن و بازاری شدن حفظ کنند، بهخصوص هنگامی که بخواهند دربارهی پذیرش حقیقت دربارهی خویشتن و دیگران صحبتی به میان آوردند.
مدتی پیش مرد جوانی به اتاق درمان مراجعه کرده بود و در میان حرفهای خود مدام این جمله را تکرار میکرد که «مبادا فکر کنید من آدم ضعیفی هستم» . او به سختی میتوانست از مشکلش صحبت کند و تمام تلاش خود را به جای پیدا کردن مساله و بیان آن، روی این موضوع متمرکز کرده بود تا روانشناس، او را فرد ضعیفی تصور نکند. احتمالا همهی ما در زمینهی زندگی خود، چنین تفکراتی داشتهایم.
اکثر مردم درست زمانی به روانشناسان مراجعه میکنند که در آستانهی یک شکست یا فروریختن کامل قرار دارند، شاید خود شما هم در چنین موقعیتی قرار گرفته باشید.
ویلهلم فردریش هگل، فیلسوف بزرگ آلمانی و یکی از پدیدآورندگان ایدهآلیسم آلمانی، کسی بود که توانست نه تنها در فلسفه که در جامعه شناسی، سیاست و روانشناسی هم تاثیر شگرفی بر جای بگذارد.